قافله و الاغ

 

روزی روزگاری توی یه قافله دو تا الاغ کنار هم حرکت میکردند. یکیشون چند تا کیسه طلا حمل میکرد و اون یکی چندتا گونی جو .

 

اونیکه کیسه طلا رو دوشش داشت به خودش مغرور بود و به اون یکی فخر میفروخت .

و اون یکی آروم و بی صدا و سر به زیر راه میرفت .  

از قضا دزدها به قافله ی اونها حمله کردند .  

به گونی های جو نگاهی انداختند ولی چیزی ازشون بر نداشتند .  

وقتی کیسه های طلا رو دیدند از پس و پیش به الاغ نگون بخت حمله کردند .

الاغ زبون بسته خونین و مالین به سرقت رفته و لت و پار رو زمین افتاد . 

 

و الاغ دیگه خنده کنان و سر حال از کنارش گذشت و رفت سر خونه و زندگیش .... 

 

خوب حالا از این قصه چند تا نتیجه میشه گرفت : 

 

1- غرور چیز خیلی بدیه و آدم مغرور دیر یا زود عاقبت غرورش رو می بینه . 

 

2- پولدار بودن همیشه مایه شادی و رفاه نیست ، گاهی دردسر های پولدار بودن از منافعش بیشتره .

 

3- از این که پولدار نیستید هیچوقت شرمنده و سر افکنده نباشید .  

 

4- اصلا چه معنی داره که الاغه به خاطر پولی که برای یه مدت کوتاه پیشش امانت بوده برای دیگران کلاس بذاره؟ 

 

5- اگه یه زمانی دوستاتون تو دردسر افتادن همینطوری بی خیال از کنارشون رد نشین ، حتی اگه از دستشون خیلی ناراحت هستید ، وگرنه اینطوری فرق شما با اون الاغ دومیه چیه؟


نظرات شما عزیزان:

مدیر
ساعت20:56---11 آذر 1390
ونتیجه ی نهایی اینکه آنچه هرگز رنگ فنا نمی پذیرد دوستیهای پاک و بی آلایش است....

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: جمعه 4 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط اموزشگاه شهید قرنی گلپایگان
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 2856
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

هواشناسی گلپایگان